:: باران کویر ::

ساخت وبلاگ
انگشتانم روی صفحه ی کیبورد خشک شده است. به دستانم کمی از این مرطوب کننده های مصنوعی زدم، کاش می شد به مغزم هم کمی مرطوب کننده می زد. احساس سنگینی ای روی شانه هایم، قلبــــــــم و نفس هایم دارم. یار که اگاه هست به احوال حالم و خود نیز در تنهایی افکارم غرقم. پا که به دنیای بیرون از خودم می گذارم غرق در دنیایم می کنند .. غرق در سر و صدا و افکار بوی تنفر و نامهربانی ! آه خدایا چقدر به آغوش گرم و پر از محبتت نیاز دارم . چقدر نیاز دارم که به من سوسویی بنمایی و در این بیابان ظلمانی با من سخن بگویی و مرا عفو کنی. خالق جانــــــم ، ای سازنده این عروسک کوکی، ای رهنمای طریقت این طائر پر و بال شکسته، مرا پاک گردان و سپس نزد خود ببرم. مهربانم من واهمه دارم از شرمی که به چهره م می نشیند، آنی که به وصالت برسم! من می ترسم از غضبت بر من بیچاره! انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین یا الهی و ربی و سیدی و مولای ...یا غایه امال العارفین به این بنده ی ناتوان، خوار، ناچیز، مستمند و بیچاره ی خودت یاری ده! من بدجور دل تنگم ، دل آشوبم، دل بریده ام از عالم و در پی جبرانم و به تو روی آورده ام. جانا یاری ام ده. به جز تو به فضل که امید داشته باشم؟ به جز تو به که اعتماد کنم ؟ به جز تو ای غیاث المستغیثین به که انتظار مدد داشته باشم؟ من مضطرم! من یاوری ، دوستی، هم صحبتی به جز تو ندارم! دگر خود دانی و این پرنده ی پر و بال شکسته ی شما. ای که وجودم از وجود توست، نیازمند سرانگشتان نوازشتم.. رقیقم کن باز .. به صبر حضرت زینبی که شناختم قسم، به روضه های حسینی که اشک ریخته ام قسم، من در صدد جبران برآمده ام. باورم کن و خودت فضلت را نصیبم کن. :: باران کویر ::...
ما را در سایت :: باران کویر :: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbaranekavirf بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت: 17:55

امروز صبح بعد از اینکه پسرم رو رسوندم مدرسه ش، توی پرانتز بگم(همیشه اینطوری ام که گاهی پشت ماشین اووووو ه میرم توی عالم های دیگه، توی فکرای عمیق و گاهی هم حس دلتنگی عمیق و عجیب غریبی بهم دست میده!)، آره داشتم می گفتم یه دفعه به این فکر افتادم که همه چیز تو این عالم قرضی هست، مثلا اینکه من اینجا سر کارم، اگه یه میزی دارم، دفتر قشنگی دارم، مثلا یه آل این وان iMac دارم، یه ست مبلمان تر تمیز دارم، که خوب عاریه ای هست، واسه من نیست که! من اومدم یه مدت ازش استفاده میکنم، لذتش رو هم می برم، صاحبش و صاحب اصلی رو هم تشکر می کنم که یه مدت منو قابل دونسته و به سمت مدیریت توی این دفتر برگزیده! چقدر حقیر وافعا! دلمون هم خوشه! مثلا کلاس هم داره! آره اینا که متعلق به من نیست! و واقعا هم بهشون دل بستگی عمیق پیدا نمی کنم و نباید وابسته بشم. چون واس ما نیست! یه روزی می آن حالا یا با روی خوش یا ناخوش پسشون می گیرن! شاید هم خودم پس دادمش.همینجور اگه مثلا من یه کتاب از کتابخونه قرض بگیرم هم که اون مال من نیست، من یه دو هفته ای ازش استفاده می کنم، می خونمش، شاید به نوتی هم برداشتم، حظش رو می برم و بعد خودم دو دستی می برم پسش می دم!آخ خدا که باید بگم تمام متعلقات اقوام و خویشان هم تو همین زمره ی مال و منال قرار می گیرن! و این ها هم همینطور که خودت گفتی برای آزمایش ماست! مادر و پدر و خواهر و برادر هم قرض دادی به من و باید قبول کنم که تمام اینا رو هم از من روزی پس می گیری چون برای من نیستن! من فقط می تونم شکرگذار باشم و دعاگو که قدری بیشتر کنارم بگذاری شان.اخ خدا که این تن هم قفس گلی و سنگین عاریه ای است که روزی از من پس خواهی گرفت!ای مالک آسمان ها و زمین. ای صاحب دنیا. ای صاحب ماها. ای مالک هرآنچه ه :: باران کویر ::...
ما را در سایت :: باران کویر :: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbaranekavirf بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت: 17:55